هر شب از شوق اینکه تورا در خواب ببینم تا خود صبح خوابم نمی برد... فِکــــــر مے کردمــ تو ًهَمـــ ـدردےً امآ تــُــــــو هَمـ ًدردےً
خودم و قلبم..
با هم”نقطه بازی” میکنیم..
زبان نفهم قلبم نمیفهمد “قواعد” بازی را..
تمام خانه ها را با اسم ”تو” پر میکند
هنوز هم مرا به جان "تـــو" قسم مى دهند
مى بينى
تنها من نيستم که رفتنت را باور نمى کنم ...!
نجار ها هم کورند ، هنوز تخت دو نفره می سازند ...
نمی بنینند همه تنهاییم ..!
حتی آنهایی که دو نفره می خوابند ...!